سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمان داد که نوشتن یهود را یاد بگیرم . [زیدبن ثابت]

کانون دختران اندیشه

به نام آفریننده ی یکتای عادل که اندر خلق و ایجاد، انصاف کند و اندرمیان نسوان و جماعت ذکور، مساوات کند. الغرض، حکایت این بنده ی مونث کردگار! از همان بدو ورود به عالم آدمیان آغاز گردید. که بنابر بعضی روایات، مصادف بود با میلاد یکی از کا کل زری های خویشان. از قضا، مریض خاندی این رو یکجا بودی و هر دو را یک طبیعت روا نمودی و تا دهان وانمودی و فرمودی که نوباوه ی خاله جان شاهزاده ای است بر مرید فریشتگان و افتاده از درز کهکشان و بالا نشان و فاخر و تاج بر سر و پسر جماعات خویشان و قومان و قبیله بزرگان و با نوران عقل در چشمان، دویدند و پریدند بر سر تخت خاله رسیدند و طفل بوسیدند و باقی ماجرا.

و آنگاه طبیب سرافکنده و لب از خنده فروبنده و غمزده، آرام زمزمه نُمود،"و کودک دیگر، استعیذ بالله، خاک بر سر است و دختر است" شیون و فغان بلند گشت از نهاد مادر و با حسرت نظاره می کرد طفل خواهر را...

جده ی ما که پیرزنی بود تکیده و خمیده و چشم ندیده و گوش ندیده، قرنی از وجود مبارکش می گذشت و العجب هنوز زبان در دهان می جنباند و خلق را با سخنان می جنباند! و طرف می شست و می رفت و به کناری می انداخت!! و از اتفاق، همیشه طرف من بودم! از بیانات گوهربار جَدََّتِنا اینکه: "دختر ضعیفه است و نحیفه است و نبودش به از بودش! چه فایده وجود این موجود که مایه ننگ است و منگ است و سربار است و خوار است و برای کار است!!!"

و از قصارهایش من بابِ فرزندِ خاله یکی اینکه: "پسر نگو قند عسل"، و دیگر اینکه: "گل پسری، شاه پسری، تاج سری."

در روایات ثبت است و بر خاطرم گذشت هر گاه که ما دو تن بر محفلی وارد آمدیم گر من سلام می کردم، جواب همی نکردن وگر او سرش را عین گاو زیر انداخت و رفت دنبال دیگر تاج سرهای فامیل، همگان جانها را چون نقل و نبات، قربانش کردندی و هزاران دعا و بلاگردان بر وی خواندندی و اسفندها راندندی و او را در صدر نشاندندی و در دهان ما گل چپاندندی!

و دیگر خاطره آنکه گر ما دو تن بر سر خوان نعمت روبرو همی نشستی، گوشتهای طعام را در حلق او کردندی و بنده حقیر هم که کوفت خوردندی، به درک.

مصایب و مقاتل مراثی فراوان بر ما روان گشته و چه تحفه ها که در مراسم میلاد هر ساله اش به جیب می زند و ما هم که زیر بته عمل آمده ایم!

اتفاق را، پیش دانشگاهی همی خواندن گرفتیم و کنکور هم رساندیم و نذرها و ختم ها بود که برداشته گشت زبهر قبولی این خفه شده و بَتَر آنکه مادر ما نیز نماز یومیه را به حقِ قبولی همان خفه شده می خواند. حال ما خود گفتنی نیست که سوز سینه بدر آرد و خشم و کینه.

الغرض نتایج کنکور اعلام گرداندند در اینترنت و سایت هم که خدا اصلاحش کناد، راه نمی داد. ساعات می گذشتند و تسبیح ها می گشتند، دفع چشم زخم می نوشتند و فوت می نمودند بر قند عسل جان و چشمها خیره بود بر صفحه نُمایه. تنها همین قدر گویم که کنکور سالها گذشته و کاکل زری خاله جان هر سال چشم قبیله را خیره بر صفحه نُمایه نگه می دارد و تا آنجا که ما دانیم نامش در قبولیان نیامده که نیامده. قوم هنوز هم بر وی از تمام سر و کله شان نثار می نُمایند، لیکن گویا ما را نیز بر طبق آخرین گردهمایی خویشاوندی در میان آدمیان حساب نموده اند و در جواب سلاممان لبخند هم رسانند و این از اثرات همان رتبه نخست کنکور این بنده حقیر است.

و البته جمعی نیز طبق آخرین اخبار به هنگام وضع حمل اگر پسر نبود با افتخار تمام گویند: "دختر است."

 




کانون دختران اندیشه دانشگاه شهرکرد ::: سه شنبه 86/11/9::: ساعت 2:56 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 5


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :4314
 
 >>اوقات شرعی <<
 
 
 
>>لینک دوستان<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<